سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سردار بی سنگر

فاطمه ای طلیعه عشق! ای بهانه هستی! ای عصاره وجود رسول(ص)!

پیش از تو خدای عالم، بهانه ای برای آفریدن نداشت. عشق بی معنا مانده بود.

فخر، فروتنی، بزرگی، آبرو، زیبایی و کمال همه واژه هایی تهی، بی فروغ و بی نشان بودند.

تو اما با طلوع خود برگستره زمان، عشق را معنا کردی؛ فخر را مایه مباهات شدی؛ فروتنی در مکتب تو درس افتادگی آموخت؛ بزرگی، اوج از بلندای تو یافت. آبرو حتی از تو آبرو گرفت؛ زیبایی را تو زینت بخشیدی؛

و ... بالاخره کمال نیز بواسطه تو تکامل پذیرفت.

گاه شکفتن تو، لبخند رضایت بر لبان خدا جاری بود، فرشتگان هل هله کنان شعر سرور می سرودند، عالم غرق در اشتیاق بود، محمد(ص) اما در پوست خود نمی گنجید.

مانده ام از تو چه بگویم؟ چگونه  بگویم؟ که قلم درمانده از ستایش توست؛ تویی که:

تجلّی خدایی و خدای تجلّی؛

که تمام حسنی و حسن تمام؛

که دخت یکتای رسولی و یکتا دخت رسول؛

که کوثر حقیقتی و حقیقت کوثر؛

که چشم روشن رسولی و روشنای چشم رسول (ص)؛

که محبوبترین همسری و همسر محبوبترین؛

که فخر کمالی و کمال فخر؛

که تجسّم عصمتی و عصمت مجسّم؛

که حقیقت ژرفی و ژرفای حقیقت؛

که طهارت محضی و محض طهارت؛

که ...


تو اما با طلوع خود برگستره زمان، عشق را معنا کردی؛ فخر را مایه مباهات شدی؛ فروتنی در مکتب تو درس افتادگی آموخت؛ بزرگی، اوج از بلندای تو یافت. آبرو حتی از تو آبرو گرفت. 

تاریخ هرگز از یاد نخواهد برد آن بامداد رؤیایی،‌آن پگاه شگرف که تو در وجود آمدی، گاه شکفتن تو، لبخند رضایت بر لبان خدا جاری بود، فرشتگان هل هله کنان شعر سرور می سرودند، عالم غرق در اشتیاق بود، محمد(ص) اما در پوست خود نمی گنجید، کودکان شادمانه این و آن سو می پریدند. زنان، بر مادر تو، خدیجه، رشک می بردند.

و اینک...

تو آن ماه تمامی که روزی از مشرق سرزمین وحی درخشیدن گرفتی و امروز عالمیان همچنان سرگشته و سرمست از حضور شکوهمند تو... 

 

 

 


نوشته شده در جمعه 91/2/22ساعت 9:53 عصر توسط رز سفید نظرات ( ) |

 

در بین شاگردان حضرت امام(ره) بی شک علامه مرتضی مطهری از جایگاه ویژه ای برخوردار است. وی که مدت 12 سال در درس فلسفه ملاصدرا و عرفان و اخلاق و اصول حضرت امام خمینی حاضر شده بود، بعد از سالها درس آموزی در حوزه علمیه قم به تهران آمد و در دانشکده الهیات دانشگاه تهران کرسی تدریس علوم اسلامی را برعهده گرفت.
در این دوران مهمترین خدمات استاد مطهری را می توان ارائه ایدئولوژی اصیل اسلامی از طریق درس و سخنرانی و تألیف کتاب دانست. این امر خصوصاً در سالهای 1351 تا 1357 به خاطر افزایش تبلیغات گروههای چپ و پدید آمدن گروههای مسلمان چپ زده و ظهور پدیده التقاط به اوج خود می رسد.
رهبر معظم انقلاب اسلامی در پیام خود به همایش جهانی حکمت مطهر، مبارزات فکری مطهری را چنین توصیف می کند: «ایشان با قوت فکری و اندیشه صائب خود در دهه های 1340-50 وارد میدان هایی شد که تا آن زمان هیچ کس در زمینه مسائل اسلامی وارد آن نشده بود و با تفکرات وارداتی غربی و شرقی به چالش علمی عمیق، وسیع و تمام نشدنی پرداخت و در جبهه مقابله با مارکسیسم و تفکرات غربی و لیبرالیسم دست به یک جهاد هوشمندانه زد و با توان علمی و ایمان راسخ و اعتماد به نفس، موفقیت های بزرگی به دست آورد و با قدرت اجتهاد و انصاف و ادب علمی، روشی متقن و بدور از تحجر و التقاط برای معرفی اسلام و مقابله با کج اندیشی و انحراف ایجاد کرد و پایه های افکار مورد نیاز جامعه اسلامی و انقلابی را تأسیس نمود و نقش موثری بر جریان فکری اسلامی و شکل گیری نظام اسلامی بر جای گذاشت و بصورت سنگری امن برای جوانان طالب و علاقمند فکر اسلامی در حوزه ها و دانشگاه ها درآمد تا بتوانند زیر سایه این تفکر عمیق و مستحکم دین خود را حفظ کنند و دست آوردهای نوین فکری داشته باشند و از آن دفاع نمایند.» (6/2/83)

در سال 1355 به دنبال یک درگیری با یک استاد کمونیست دانشکده الهیات! مطهری زودتر از موعد مقرر بازنشسته می شود. در همین دوران است که ایشان با همکاری تنی چند از شخصیتهای روحانی، «جامعه روحانیت مبارز تهران » را بنیان می گذارد، بدان امید که روحانیت شهرستانها نیز به تدریج چنین سازمانی پیدا کند. پس از شهادت آیت الله سید مصطفی خمینی و آغاز دوره جدید نهضت اسلامی، استاد مطهری به طور تمام وقت درخدمت نهضت قرار می گیرد و در تمام مراحل آن نقشی اساسی ایفا می نماید.
در دوران اقامت حضرت امام در پاریس، سفری به آن دیار نموده و در مورد مسائل مهم انقلاب با ایشان گفتگو می کند و در همین سفر امام خمینی ایشان را مسئول تشکیل »شورای انقلاب اسلامی» می نماید. هنگام بازگشت امام خمینی به ایران مسئولیت کمیته استقبال از امام را شخصاً به عهده می گیرد و تا پیروزی انقلاب اسلامی و پس از آن همواره در کنار رهبری انقلاب به عنوان مشاوری دلسوز و مورد اعتماد حضور دارد.
حضرت آیت الله خامنه ای نیز پیوند نزدیکی با مطهری داشته اند. ایشان خود نقل می کنند که این قرابت تا بدانجا بود که هرگاه مرحوم مطهری به مشهد می آمدند، چند روزی میهمان ایشان بودند و بالعکس؛ در مراجعت آیت الله خامنه ای به تهران نیز منزل مطهری، میزبان ایشان بوده است. این مصاحبت و همکاری موجب گردید تا آشنایی آیت الله خامنه ای از عمق اندیشه مطهری به حد اعلا رسد و مطهری را در نزد ایشان به عنوان یکی از بزرگترین متفکرین قرن حاضر در جهان اسلام مبدل سازد.
عبارات ایشان سالها بعد از شهادت مطهری در دیدار با اعضای ستاد برگزاری کنفرانس جهانی اهل بیت(ع) گویای این مسئله است: «شاید برادران به این نکته توجه داشته باشند، آنچه که الان متفکران ایرانی در باب مسائل اسلامی بحث کرده اند - معارف کلی اسلامی، مثل تفکرات مرحوم شهید مطهری - به مراتب عمیقتر و قویتر است از آنچه که متفکران روشنفکر معروف دنیا، از اخوان المسلمین، سید قطب، رشید رضا، عبده و دیگران مطرح کرده اند. تفکرات مرحوم طباطبایی و مرحوم مطهری - این متفکران شیعه - در زمینه های اجتماعی و مباحث عمومی اسلام، عمیقتر از همه است؛ مباحث تخصصی، مثل فقه و عرفان و فلسفه و اینها که جای خود دارد.» (26/1/69)

همکاری
و نزدیکی این دو شخصیت برجسته در بین شاگردان حضرت روح الله؛ در دوران سخت ایام پیروزی انقلاب اسلامی به اوج می رسد و بطور کاملا فشرده در شورای انقلاب - که ریاست آن را آیت الله مطهری برعهده داشت و آیت الله خامنه ای نیز از اعضای فعال آن به حساب می آمد - ادامه می یابد.
ولیکن این مصاحبت و همنشینی خیلی زودتر از آنچه قابل تصور بود به پایان رسید و مطهری در ساعت بیست و دو و بیست دقیقه سه شنبه یازدهم اردیبهشت ماه سال 1358 در تاریکی شب در حالی که از یکی از جلسات فکری سیاسی بیرون آمده بود با گلوله گروهک جنایتکار فرقان که به مغزش اصابت نمود به شهادت رسید و ادامه حرکت تکاملی انقلاب اسلامی را بر دوش دیگر یارانی از جمله آیت الله خامنه ای نهاد که امروز خود به «مطهری دومی» در حوزه های مختلف فکری - سیاسی مبدل گردیده اند.

توصیه رهبری به جوانان درباره مطالعه کتب استاد شهید مرتضی مطهری پایان بخش این نوشتار است: «هنوز جامعه و نسل جوان و جامعه فرهنگی و علمی ما، به دانستن همان مطالبی که آن بزرگوار از زبان و قلمش فیضان کرد و در اختیار امت اسلام گذاشت، محتاجند... مبادا وسوسه خناسان و زمزمه دشمنان - که با فکر شهید مطهری مخالف بودند و به همین جهت هم او را از دست ما گرفتند - موجب شود که کتابهای آن بزرگوار از رواج بیفتد؛ که البته نخواهد افتاد. دلها و ذهنهای مشتاق نخواهند گذاشت که این مطالب عمیق و عریق، از دست و ذهنیت جامعه خارج بشود.»(11/2/70)

 



نوشته شده در یکشنبه 91/2/10ساعت 11:9 عصر توسط رز سفید نظرات ( ) |

 یادی از شهید محمد منتظر قائم اولین فرمانده سپاه یزد

5 اردیبهشت هر سال یادآور معجزه بزرگ الهی؛ حادثه طوفان شن در صحرای طبس است. شیطان بزرگ، به عنوان بزرگترین دشمن ایران اسلامی در تجاوزی آشکار خیالاتِ شومی برای انقلاب نوپای مردم ایران در سر داشت که لشکر خدا، این بار در قالب سنگریزه و شن به پا خاست و دشمن دینش را روسیاه نمود. ابعاد قضیه شکست نظامی آمریکا در طبس هنوز هم ناگفته هایی دارد و لی آنچه مهم است اینکه: کشورِ امام زمان(عج)، صاحب دارد! یکی از ناگفته های این ماجرا شهادت محمد منتظر قائم است که به حق نام با مسمّایی داشت؛ هم محمد بود، هم منتظر قائم(عج).

مقام معظم رهبری:

آیت الله خامنه ای

برای اینکه باز هم بیشتر نسبت به خون جوشیده این شهید عزیز عرض ارادتی به سهم خودم کرده باشم , این جمله و این نکته را عرض کنم که شهادت این برادر در آن کویر سوزنده ای که مدفن کفار نظامی دشمن ما شد , یک معنای این مفهوم سمبلیک می تواند این باشد که ما جز به بهای خون و جز با سرمایه شهادت و جانبازی امکان ندارد که بتوانیم در برابر جهازات صنعتی مخوف که بیشتر تلاش و کوشش را متاسفانه برای ایجاد ابزار تخریب به کار برده تا ابزار سازنده, مقاومت کنیم در همان میدانی که متجاوزان و دزدان آمریکایی در زیر تلی از خاکستر مدفون می شوند برادر شهید عزیز ما , محمد منتظرقائم خونش ریخته می شود و نمودی از شجاعت می شود... ما به وجود چنین عناصر بزرگ و عزیز , چنین روحهای فداکار و دلهای آشنا با خدا افتخار می کنیم و این جمله ای است که امام فرمودند من افتخار می کنم به داشتن چنین جوانهایی و یقینا برای یک ملت و یک انقلاب و برای خانواده های شهیدپرور مایه افتخار است چنین عناصری و خوشبختانه یک چنین نسلی در این انقلاب پاگرفته است .

طبس

 

شهید منتظر قائم، پس از اطلاع از حمله نظامی آمریکا به طبس در تاریخ 5 اردیبهشت 1359 , با تعدادی از برادران سپاه یزد ماموریت یافتند تا موضوع را بررسی نمایند . ساعت 5 بعدازظهر آن روز به منطقه رسیدند , آنها به هنگام ورود موفق شدند از درون برخی هواپیماها و بالگردهای متجاوزان که در محل بجا مانده بود , اسناد و گزارشهای محرمانه و فوق العاده مهمی را به دست آورند. براین اساس به دستور بنی صدر خائن «رئیس جمهور وقت»، چند جنگنده نیروی هوایی, هواپیماها و بالگردهای سالمِ بجامانده از تروریستهای آمریکایی را در منطقه بمباران کردند که در این حادثه شهید بزرگوار و شجاع , سردار محمد منتظر قائم به شهادت رسید.

امام فرمودند: من افتخار می کنم به داشتن چنین جوانهایی و یقینا برای یک ملت و یک انقلاب و برای خانواده های شهیدپرور مایه افتخار است چنین عناصری و خوشبختانه یک چنین نسلی در این انقلاب پاگرفته است .

 
 شهید محمد منتظر قائم

شهید محمد منتظر قائم انسان وارسته ای بود که از همان اوان زندگی با روحیه حقیقت جویی و آزادیخواهی خود پا در عرصه جهاد و شهادت نهاد. هنوز 15 سال بیشتر نداشت که به صفوف مبارزان حماسه ساز 15 خرداد پیوست و با تکثیر و پخش اعلامیه های امام و افشای جنایات رژیم شاه در پیشبرد نهضت اسلامی مردم ایران تلاش نمود . از سال 1346 در پی آشنایی با مرحوم فتاحی سرپرست انجمن دینی یزد , کلاسهای انجمن را به جلسات بررسی مسائل سیاسی و مطالعه کتاب ولایت فقیه امام(ره) تبدیل نمود و به ایجاد شور و شعور انقلابی در بین جوانان پرداخت . محمد در دوران سربازی نیز در مخالفت با رژیم ستم شاهی به مبارزه بی امان خود ادامه می داد بطوریکه یکبار با لباس سربازی در میان بازار , عکس شاه را پاره کرد و آن را آتش زد . در سال 1350 با تشکیل گروهی مخفی، مبارزه را در قالب تشکلی منسجم هدایت و انجام می داد. نخستین اعلامیه این گروه در 6 بهمن 51 در یزد به شکل گسترده و مخفیانه توزیع شد که انعکاسی وسیع یافت. شهید منتظر قائم بیش از 15 ماه در سیاه چالهای اوین بدون کوچکترین اعترافی , سخت ترین شکنجه ها را تحمل کرد. پس از پیروزی انقلاب با تشکیل سپاه پاسداران به عنوان مسؤول بنیانگذاری و تشکیل سپاه یزد انتخاب گردید. حضور فعال و برجسته وی در جریانات کردستان وی را چندین مرتبه تا آستانه شهادت قرار داد.

شهید منتظر قائم ، فرماندهی متواضع , آموزگاری وارسته , عارفی دریادل بود که به دور از هرگونه خودنمایی با کوله باری از اخلاص و صمیمیت، خاطرات همیشه سبزی را به یادگار گذاشت . این شهید بزرگوار در روز پنجم اردیبهشت ماه در جریان تجاوز نظامی آمریکا به کویر طبس در سفری سرخ، اوج آفرین شهر عشق گشت .


نوشته شده در چهارشنبه 91/2/6ساعت 6:4 عصر توسط رز سفید نظرات ( ) |

 تاریخ تکرار می‌شود؛ روزگاری می‌رفت که زمین و آسمان از جهالت خسته بود؛ پیامبر اکرم(ص) ظهور کرد و بت‌ها را بیرون راند و از دل‌های غبارگرفته زدود. تمام غبارها را از دل‌ سمیه همسر یاسر و مادر عمار ربود و همین زدودن‌ غبار دل‌ها، ابوجهل‌ها را بر آن داشت تا سمیه را زیر بار سنگین شکنجه‌ها قرار دهد تا به اسلام توهین کند؛ او زیر بار شکنجه‌ها به شهادت رسید به جرم گرویدنش به دین مبین اسلام و ایمان آوردن به پیامبر اکرم(ص).

بیش از 1400 سال بعد، سمیه دیگری پرچم دفاع از اسلام را بلند کرد؛‌ آن هم در خطه کردستان که هنوز هم نام و یادش در ذهن مردمان سرزمین‌اش جاودانه و زنده است.

نام سمیه شهید ایران «ناهید فاتحی‌کرجو» است، پدرش پرسنل ژاندارمری بود و مادرش خانه‌دار. او از کودکی هم قلب مهربانی داشت، اغلب لباس‌ها و وسایلش را به دیگران هدیه می‌کرد. از دوره نوجوانی با گروه‌های مبارز مسلمان همکاری نزدیک داشت و دیگر همسالانش را نسبت به ظلم و ستم رژیم پهلوی آگاه می‌کرد. بعد از درخشیدن نوری از قلب زمین، این نوجوان 13 ساله، از یاران روح‌الله شد.

* جلوی تلویزیون ایستاد و با امام درددل کرد

«محمود فاتحی کرجو» پدر شهیده می‌گوید: ناهید، مذهبی و نترس بود. در جلسات قرآن و جلسات مبارزه با رژیم شاه شرکت می‌کرد و درباره جلساتی که شرکت کرده بود، با دیگران صحبت می‌کرد. در راهپیمایی‌های انقلاب حضور داشت و با دیدن عکس و پوستر شهدا منقلب می‌شد.

به امام خمینی(ره) علاقه زیادی داشت. روز 12 بهمن که برای نخستین بار، امام(ره) را در تلویزیون دید، با صدای بلند مرا صدا کرد و گفت «بابا این آقای خمینی است». دستش را روی صفحه تلویزیون کشید و گفت «خیلی دوست دارم از نزدیک با او صحبت کنم» و جلوی تلویزیون ایستاد و شروع کرد به درد دل کردن با امام.

* ناهید، خیلی زیبا دعا و قرآن می‌خواند

مریم فاتحی کرجو خواهر این شهیده ادامه می‌دهد: ناهید به قرآن علاقه زیادی داشت. در ماه مبارک رمضان حتماً در کلاس قرآن شرکت می‌کرد و قرآن را ختم می‌کرد. خیلی زیبا دعا و قرآن می‌خواند. دعاهای ائمه را با حزن خاصی می‌خواند و ما از خواندن او لذت می‌بردیم.

* ایستادگی سمیه کردستان در مقابل ساواک  

یکی از دوستان شهید «ناهید فاتحی‌کرجو» بیان می‌دارد: سال 1357، تظاهرات زیادی در سنندج برگزار می‌شد. یک روز، در خانه مشغول کار بودم که متوجه سر و صدای زیادی شدم. از خانه بیرون رفتم. ناهید و مادرش در خیابان بودند و همسایه‌ها دور و بر آنها جمع شده بودند. خیلی ترسیدم. سر و صورت ناهید زخمی و کبود شده بود و با فریاد از جنایات رژیم پهلوی و درنده خویی‌های ساواک می‌گفت. گویا در تظاهرات آن را شناسایی کرده بودند و کتک زده بودند و قصد دستگیری او را داشتند. 

آن قدر با باتوم و شلاق به او زده بودند که پشتش سیاه و کبود شده بود. درد زیادی داشت که نمی‌توانست بایستد.

* نفوذ یک کومله در زندگی سمیه کردستان

لیلا فاتحی‌کرجو خواهر شهیده می‌گوید: ناهید 15 ساله بود که خواستگار داشت. خواستگار او شغل، درآمد و وضعیت خوبی داشت و اصرار زیادی به این ازدواج داشت. ناهید هم راضی نبود. فاصله سنی زیادی با آن مرد داشت و می‌گفت «من هنوز به سن ازدواج نرسیده‌ام». مراسم نامزدی مختصری برگزار شد. کم کم متوجه شدیم داماد با ما سنخیتی ندارد.

بعضی وقت‌ها رفتار مشکوکی از خود نشان می‌داد. چندی بعد او را به خاطر فعالیت‌های ضدانقلابی‌اش و در حین ارتکاب جرم دستگیر کردند. ما آن وقت بود که فهمیدیم از اعضای کومله بوده است و بعد از محاکمه اعدام شد. ناهید اصلاً او را دوست نداشت و نمی‌خواست چیزی از او بداند. ناهید را برای بازجویی هم برده بودند. اما چون چیزی نمی‌دانست بعد از مدتی او را آزاد کردند.

بعد از قضیه نامزدی‌اش، تمام فکر و ذهنش مطالعه و خواندن قرآن بود. اما خیلی به او فشار آمده بود. تحمل حرف مردم را نداشت. او هم تودار بود. حرف و کنایه‌های مردم را می‌شنید و تو دلش می‌ریخت و دم نمی‌زد. در واقع فشار مضاعفی را تحمل می‌کرد. از یک طرف مردم می‌گفتند «او جاسوس کومله است چون نامزدش کومله بوده»، از طرف دیگر می‌گفتند «او جاسوس سپاه است و نامزدش را لو داده است». بعد از اعدام نامزدش و سختی‌هایی که متحمل شده بود، معمولا هر جا می‌رفت، من همراه او بودم.

* زمستانی که کومله ناهید را به اسارت گرفت 

لیلا فاتحی‌ کرجو ادامه می‌دهد: روز دوشنبه بود؛ در روزهای سرد دی‌ ماه 1360 ناهید بیمار شد به طوری که باید دکتر می‌رفت. من در حال شستن رخت بودم. قرار شد او برود و من بعد از تمام شدن کارم، پیش او بروم. درمانگاه در میدان آزادی سنندج بود. نیم ساعت بعد کارم تمام شد و به سمت درمانگاه رفتم. مطب تعطیل شده بود. دور و برم را گشتم. خبری از ناهید نبود. به خانه برگشتم. مادرم مطمئن بود که اتفاقی نیفتاده است. با اطمینان از پاکدامنی دخترش می‌گفت «حتماً کاری داشته است، رفته دنبال کارش، هر کجا باشد برمی‌گردد؛ دختر سر به هوا و بی‌فکری نیست».

مادر به من هم دلداری می‌داد. شب شد، اما او برنگشت. فردا صبح مادرم به دنبال گمشده‌اش به خیابان‌ها رفت. از همه کسانی که او را می‌شناختند پرس و جو کرد. از دوستان، همکلاسی‌ها، مغازه‌دارها و ... پرسید. تا اینکه چند نفر از افرادی که او را می‌شناختند، گفتند «ناهید را در حالی که چهار نفر او را دور کرده بودند، دیده‌اند که سوار مینی‌بوس شده است». مادرم، راننده مینی‌بوس را که آنها را سوار کرده بود پیدا کرد و از او درباره ناهید پرسید. راننده اول می‌ترسید اما با اصرار مادرم گفت که «آنها را در یکی از روستاهای اطراف سنندج پیاده کرده است».

* جست‌وجوی مادر برای پیدا کردن ناهید و نامه‌های تهدید‌آمیز کومله

لیلا فاتحی‌کرجو می‌گوید: مادرم، با کرایه‌ قاطر یا با پای پیاده، روستاهای اطراف را گشت، اما او را پیدا نکرد. پس از ربوده شدن ناهید، مرتب نامه‌های تهدید کننده به خانه ما می‌انداختند، زنگ خانه را می‌زدند و فرار می‌کردند. در آن نامه‌ها، خانواده‌ را تهدید کرده بودند که اگر با نیروهای سپاه و پیشمرگان کرد همکاری کنید، بقیه فرزندان‌تان را می‌دزدیم یا اینکه می‌نوشتند شبانه به خانه‌تان حمله می‌کنیم و فرزندان را جلوی چشم مادرشان خواهیم کشت. زمان سختی بود. بچه‌ها سن زیادی نداشتند. مادرم هم باردار بود. اضطراب و نگرانی در خانه حاکم بود. مادرم همه جا را می‌گشت تا خبری از ناهید بگیرد.

سیده زینب مادر شهیده «ناهید فاتحی‌کرجو» در زمستان سخت و سرد کردستان به همه جا سر می‌کشید، گاهی بعضی از فرصت طلبان از او مبالغ زیادی پول می‌گرفتند تا آدرس یا خبری از ناهید به او بدهند و آدرس قلابی می‌دادند. خیلی او و خانواده‌اش را اذیت می‌کردند. او تمام شهرهای کردستان را به دنبال ناهید گشت، اما اثری از او پیدا نکرد. سقز، بوکان، دیواندره، مریوان، آبادی‌های اطراف شهرهای مختلف، ... هر کجا که می‌گفتند کومله مقر دارد، می‌رفت. نیروهای پاسدار هم از اسارت ناهید خبر داشتند و آنها هم به دنبال ناهید و دیگر اسرا می‌گشتند.

* کومله‌ها موهای سر ناهید را تراشیده و او را در روستا می‌گردانند

شهلا فاتحی کرجو خواهر شهیده اضافه می‌کند: خبر به ما رسید که کومله‌ها، موهای سر ناهید را تراشیده و او را در روستا می‌گردانند. شرط رهایی ناهید را توهین به حضرت امام(ره) قرار داده بودند اما ناهید استقامت کرده و در برابر این خواسته آنها، شهادت را بر زنده بودن و زندگی با ذلت ترجیح داده بود.

مردم روستا، در آن شرایط سخت که جرأت دم زدن نداشتند، به وضعیت شکنجه وحشیانه‌ این دختر اعتراض کرده بودند. بعد از مدتی به آنها گفته شد، او را آزاد کرده‌اند.

* و اما زنده به گور کردن سمیه کردستان توسط ضدانقلاب

ناهید فقط  17 سال داشت؛ او را به شدت شکنجه کرده بودند. موهای سرش را تراشیده بودند. هیچ ناخنی در دست و پا نداشت. جای جای سرش کبود و شکسته بود. پس از شکنجه‌های بسیار او را در آذر ماه 1361 زنده به گور کردند

و پیکر مطهر این شهیده به تهران منتقل و سپس در گلزار شهدای بهشت زهرا(س) به خاک سپرده شد.


 

منبع : فارس نیوز


نوشته شده در شنبه 91/1/26ساعت 9:9 عصر توسط رز سفید نظرات ( ) |

 

«من راجع به حضرت صدیقه علیها‏السلام خودم را قاصر می‏دانم ذکری بکنم فقط اکتفا می‏کنم به یک روایت که در کافی شریف است و با سند معتبر نقل شده است؛ و آن روایت این است که حضرت صادق علیه‏السلام می‏فرماید: «فاطمه علیها‏السلام بعد از پدرش هفتاد و پنج روز زنده بودند، در این دنیا بودند و حزن و شدّت بر ایشان غلبه داشت؛ و جبرئیل امین می‏آمد خدمت ایشان و به ایشان تعزیت عرض می‏کرد و مسایلی از آینده نقل می‏کرد.»(1)

 ظاهر روایت این است که در این هفتاد و پنج روز مراوده‏ای بوده است؛ یعنی رفت و آمد جبرئیل زیاد بوده است... البته آن وحی به معنای آوردن احکام، تمام شد به رفتن رسول اکرم....

در هر صورت، من این شرافت و فضیلت را از همه فضایلی که برای حضرت زهرا ذکر کرده‏اند: ـ با این که آنها هم فضایل بزرگی است ـ این فضیلت را من بالاتر از همه می‏دانم که برای غیر انبیا: آن هم نه همه انبیا، برای طبقه بالای انبیا و بعضی اولیایی که در رتبه آنهاست، برای کسی دیگر حاصل نشده». (امام خمینی، 11/12/64) (2)

امام خمینی (ره) این جرعه نوش کوثر ولایت، با نقل روایتی معتبر از اصول کافی به عظمت معنوی فاطمه علیها‏السلام ـ که همان محدّثه بودن است ـ اشاره می‏کند و آن را مهمترین فضیلت بانوی نمونه اسلام می‏شمارد. فضیلتی که جز برای طبقه اول انبیاء برای دیگری حاصل نشده است. گفتگو با جبرئیل به مدّت هفتاد و پنج روز و سخن گفتن با فرشتگان که به خاطر مکرمت و عظمت فاطمی به حضورش می‏شتافتند. امام صادق علیه ‏السلام در پاسخ فردی که می‏پرسد: محدّث چیست؟ می‏فرماید: «یأتیه ملک فینکت فی قلبه کیت و کیت» .(محدّث کسی است که فرشته به سویش می‏آید و به قلب او لطایف و نکات آسمانی را یادآور می‏شود. (3)

همچنین امام باقر علیه ‏السلام می‏فرماید: محدّث کسی است که فرشته را نمی‏بیند؛ اما سخن او را در بیداری می‏شنود.(4)

وجود فردی که محدَّث و گوش فرادهنده به حدیث فرشتگان باشد، مورد اتفاق تمامی دانشمندان شیعه و سنّی است و از اختصاصات شیعه شمرده نمی‏شود. مرحوم علاّمه امینی در بحث «المحدّث فی الاسلام» نصوص فراوانی از اهل سنّت ذکر می‏کند که وجود محدّث را پذیرفته‏اند و بر افرادی تطبیق کرده‏اند.(5)

 

محدّثه یا پیامبر؟

درباره حضرت صدّیقه در روایات، دو جهت گفتگو مطرح شده است: یکی گفتگو با فرشتگان و دیگری حضور جبرئیل نزد آن حضرت.

حضرت امام صادق علیه ‏السلام می‏فرماید: «فاطمةُ بنت رسول اللّه‏ صلی‏ الله‏ علیه ‏و‏آله کانت محدّثة و لم تکن نبیّة»، فاطمه دختر رسول خدا، محدّثه بود نه پیامبر.

وجود فردی که محدَّث و گوش فرادهنده به حدیث فرشتگان باشد، مورد اتفاق تمامی دانشمندان شیعه و سنّی است و از اختصاصات شیعه شمرده نمی‏شود. مرحوم علاّمه امینی در بحث «المحدّث فی الاسلام» نصوص فراوانی از اهل سنّت ذکر می‏کند که وجود محدّث را پذیرفته‏اند و بر افرادی تطبیق کرده‏اند

سپس در ادامه توضیح می‏دهد که فاطمه علیها‏السلام را از این جهت محدّثه نامیده ‏اند که فرشتگان از آسمان بر او نازل می‏شدند و همان گونه که با مریم دختر عمران گفتگو داشتند، با او چنین سخن می‏گفتند:

«یا فاطمه، خدای متعال تو را پاک گردانید و از میان تمام زنان عالم برگزید.»

شبی حضرت صدّیقه علیها‏السلام به فرشتگان فرمود: آیا آن زن که از جمیع زنان عالم برتر است، مریم دختر عمران نیست؟

جواب دادند: نه، مریم فقط سیّده زنان عالم در زمان خویش بود؛ ولی خدای تعالی تو را بزرگ بانوان جهان در تمام زمانها از اوّلین و آخرین قرار داده است.(6)

اما باید توجه داشت که روایتی که امام خمینی (ره) از آن یاد کرده، به شأن و منزلت نبوّت ارتباط ندارد؛ زیرا در قرآن کریم از حضرت مریم و سخن گفتن جبرئیل با او یاد می‏کند. با اینکه آن حضرت، پیامبر نبود.


پی نوشت:

1) «انّ فاطمة مکثت بعد رسول اللّه‏ خمسةً و سبعین یوماً و قدکان دخلها حزنٌ شدید علی ابیها و کان جبریلُ یأتیها فَیُحْسِنُ عزاها علی أبیها و یُطیّب نفسها و یُخبرها عن ابیها و مَکانِهِ و یُخبرها بما یکون بعدها فی ذُرّیّتها و کان علیٌّ یَکْتُبُ ذالک فهذا مُصحفُ فاطمة»؛ اصول کافی، ج 1، ص 241، (ترجمه: فاطمه بعد از رحلت پیامبر اکرم صلی ‏الله ‏علیه ‏و‏آله بیش از هفتاد و پنج روز زنده نماند. داغ پدر اندوهی سخت بر قلبش وارد ساخته بود؛ به این جهت جبرئیل پی در پی به حضورش می‏آمد و او را در عزای پدر تسلیت می‏گفت. خاطر غمین زهرا را تسلّی می‏بخشید و از مقام و منزلت پدرش و حوادثی که بعد از رحلت او بر فرزندانش وارد می‏گردید، خبر می‏داد. امیرمؤمنان علیه‏السلام آنچه جبرئیل می‏گفت به رشته تحریر در می‏آورد. مجموع این سخنان «مصحف فاطمه» را شکل می‏دهد)

2) جایگاه زن در اندیشه امام خمینی، ص 42 و 43.

3) بحارالانوار، ج 22، ص 327.

4) اصول کافی، ج 1، ص 176.

5) الغدیر، ج 5، ص 42.

6) جایگاه ‏زن‏دراندیشه ‏امام خمینی، ص 42 ؛ بحارالانوار، ج 43، ص 78 و 79.

 


نوشته شده در پنج شنبه 91/1/17ساعت 6:17 عصر توسط رز سفید نظرات ( ) |

"""تصاویر اختصاصی توسط خودم گرفته شده

               لطفا"کپی برداری نفرمایید!!"""

 

 

 

 

 

 

 

 


نوشته شده در پنج شنبه 91/1/10ساعت 1:24 صبح توسط رز سفید نظرات ( ) |

 

سلام بر اندیمشک دروازه طلایی خوزستان.....

  سلام بر دوکوهه و رزم شب ها و  علمدارانی چون همت ها و کریمی ها و چراغی ها و متوسلیان هایش ....

سلام برفتح المبین و سنگر شهید صیاد شیرازی و شیار المهدی و دشت پر از شقایقش....

سلام بر فکه و رملهای داغ و صدای گرم سیداهل قلمش که میگفت:

"مکه برای شما ،فکه برای ما ...بالی نمیخواهم با همین پوتین های کهنه ام میتوانم به آسمانها برسم"و چه زیبا رسید به عرش خدا

سلام بر چزابه و غربت نیزارهای خاموشش و سلام بر بغض های فروخورده و بی نشانیه شهدای بی نشانش ....

سلام بر هویزه و قبرهای خالیه بی پیکر و فرمانده بی سر و قرآن توی جیبش ....

سلام بر طلاییه و  دست قطع شده شهید خرازی و سه راهی بهشتش ....

سلام بر پاسگاه زید و یک دریاچه آب و شهدای روزه دار و تشنه لبش.....

سلام بر شلمچه و بوی خوش کربلا و سجد ه های ملا ئک و غروبهای عاشقانه اش .....

و سلام بر اروندکنار و سکوت آب و حرفهای نگفته و غواصهای بی نشانش.....

سلام من به سرزمین ملائک به سجدگاه فرشتگان به دروازه های بهشت به شهر جانان ....

                                       کربلای ایران زمین

 


سلام من در اولین ساعتهای تحویل سال 1391 به خورشیدی که از پشت خاکریزهای شلمچه طلوع میکند

به سنگرهایی مملو از عاشقانی که مثل من با سین های دلشان سفره پهن کرده اند تا آنسوی مرزها تا کربلای دلها 

بسم الله نور  را گره میزنم با هفت سین سلام کلام نور و با تیک تاک ساعت دلم میخوانم :


سلام علی آل یاسین ..سلام علی المرسلین ...سلام علی نوح فی العالمین ....سلام علی موسی و هارون

سلام علی ابراهیم ....سلام قولا من رب الرحیم ....و سلام هی حتی مطلع الفجر ......


و فضای شلمچه پر میشود از یا مقلب القلوب و دلم دگرگون میشود و سال تمام میشود.....تمام میشود

...و من اما دوباره آغاز میشوم در نگاهی که طرح اشتیاقم را با گنبدی آبی رنگ گره زده است......

سلام شلمچه .....سال نو مبارک

 


نوشته شده در یکشنبه 91/1/6ساعت 8:16 عصر توسط رز سفید نظرات ( ) |

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

می‌گویند عشق نیازی به معشوق و عاشق ندارد. عشق همیشه هست و در همه جای هستی جاری است. این ما آدم‌ها هستیم که برای روشنایی دل‌هایمان نیازمند دل سپردن و عزیز شمردن عشق هستیم. اگر با عشق قهر کنیم، بر دامن پاک او کمترین گردی نمی‌نشیند. این دل ماست که اگر عشقی در آن نباشد سیاه می‌شود و منزلگه تیرگی نفرت و کینه می‌گردد.


بهار نیز همین‌گونه است. بهار بزرگ است و این بزرگی و عظمت خود را مدیون جشنی نیست که ما برایش می‌گیریم. بهار می‌آید حتی اگر یک نفر هم به پیشوازش نرود. او مثل همیشه زیبا و لطیف و حیات‌بخش می‌آید و ذره‌ای از لطافتش را از هیچ موجودی دریغ نمی‌کند. بهار مثل همیشه، با آمدنش جانی دوباره به طبیعت می‌بخشد و به زیباترین شکل ممکن همه چیز را سبز و پرطراوت می‌سازد. این ذات بهار است و اصلا هم برایش اهمیتی ندارد که ما قبل از آمدنش جشن بگیریم یا نه، یا به خاطر ورودش هفت روز تعطیل کنیم یا چهل روز. بهار می‌آید بی‌آن‌که اصلا برایش مهم باشد که ما به خاطر ورودش کسب و کار را تعطیل می‌کنیم و به یکدیگر تبریک می‌گوییم. همه پدیده‌های بزرگ عالم هستی چنین‌اند.


اما برعکس بهار این ما هستیم که در آغاز سال نیازمند تحول وضع و حال خود به شکلی نیکوتر و بهتریم. این "ما" هستیم که محتاجیم تا بهانه‌ای به اسم بهار فرارسد تا خانه را بتکانیم و چهارشنبه‌ای را سور بگیریم، جوانه‌های گندمی را سمنو کنیم و پلویی را با سبزی و ماهی در شبی به نام تحویل سال دور خانواده بخوریم و سفره‌ای هفت‌سین بچینیم و لباس‌های خود را نو و تمیز سازیم و دل‌هایمان را با هم آشتی دهیم و دید و بازدیدی را تکرار کنیم و نو شدن و نو بودن را جشن بگیریم. ما همه این کارها را انجام می‌دهیم نه به خاطر بهار، بلکه به خاطر خودمان تا بین زمستان سرد و خشنی که از سر گذرانده‌ایم و بهار لطیف و مهربانی که واردش شده‌ایم، تفاوتی در زندگی خود احساس کنیم.


اگر بهاری جشن گرفته می‌شود، دلیلش نه بهار که خود ما آدم‌هاییم که نیازمند بهاری شدن هستیم. اگر کسی از بهار و جشن بهار با شوق و ذوق صحبت می‌کند، منظورش ارزش دادن به بهار نیست. بهار نیازی به ارج نهاده شدن از سوی ما ندارد. حتی اگر در داخل اتاق‌های زمستانی ذهنمان هم خود را زندانی کنیم باز هم بهار می‌آید و همه وجود ما را فرا می‌گیرد. و ذره‌ای از لطافت و طراوتش را از ما دریغ نمی‌کند.


اگر خانواده‌ها مصمم‌اند تا هر طور شده سیزدهمین روز فروردین، به دامن طبیعت بروند و به شادی بپردازند، به خاطر سیزده‌بدر نیست که این کار را می‌کنند. دنبال بهانه‌ای می‌گردند تا بتوانند در بهاری‌ترین هوای سال، طبیعت را از نزدیک لمس کند و سبزه‌ای گره بزنند و تصمیمی بگیرند و امید به زندگی را حداقل برای یک سال در وجود خود زنده کنند.
بهار هیچ نیازی برای تایید ندارد. خودش تایید خودش است. درست مثل عشق و مثل هر پدیده بزرگ دیگری در عالم هستی! این ما هستیم که از طریق همراهی با این جلوه‌های بزرگ عالم هستی خود را بالا می‌کشیم و ابعاد تازه‌تری از امید و آگاهی و آرامش را تجربه می‌کنیم.
روی گرداندن از بهار، لجبازی با بهارجویان، تظاهر به ندیدن بهار و بی‌تفاوتی به طراوت و تازگی فصل بهار، هیچ کدام ذره‌ای غبار بر دامن سبز بهار نمی‌نشاند. اما حالا که بهار آمده است و همین نزدیکی‌هاست باید به خاطر خودمان همه که شده، مقدمش را گرامی بداریم.

بهاری که همین نزدیکی است می‌تواند در سال جدید آرامش و امید را به ما نوید دهد. می‌تواند سبز شدن و جوانه زدن را در تمام زمینه‌های زندگی به ما یاد دهد. می‌تواند فراموش کردن سرمای زمستانی را که گذشت به ما بیاموزد. بهاری که همین نزدیکی است خیلی چیزها برای ما دارد. چه بخواهیم و چه نخواهیم آن‌قدر مهربان است که بر گونه تک‌تک ما با نسیم خوش‌عطر و پرطراوتش بوسه می‌زند و می‌گذرد. چقدر زیباست که به جای دور کردن نگاه خود از بهاری که این‌قدر به ما نزدیک شده، چشم در چشم او دوزیم و به پیشوازش رویم و به هر بهانه‌ای که گذشتگان به شکل سنت‌های زیبا به ما رسانده‌اند، با بهار همراه شویم. فقط این گونه است که می‌توانیم روحی سبز و بهاری را در کالبد زمستان‌زده خود بدمیم و امید و عشقی تازه به زندگی را در سال جدید در دل خود و اطرافیان زنده کنیم.


نوشته شده در یکشنبه 91/1/6ساعت 1:36 صبح توسط رز سفید نظرات ( ) |

طلائیه محل شهادت سردار خیبر شهید همت، برادران باکری و قطع شدن دست شهید خرازی است و عملیاتهای مهم بدر و خیبر در آن واقع شد اولین خاکی بود که عراق گرفت و آخرین خاکی بود که ول کرد!

قدم به قدم خاک طلائیه خون شهیدی ریخته شده و تو نمیتوانی جایی قدم بگذاری و با اطمینان بگویی اینجا کسی شهید نشده! پس خلع نعلین میکنی و پابرهنه بر خاک مقدسی قدم مینهی که فقط ملائکه می دانند آنجا شهیدان با خدا چه سودایی کردند...

طلائیه چه حس غریبی داری... دلم برایت تنگ می شود...

طلائیه!
با من سخن بگو و پرده از رازی بردار که سالها تو و خدای تو شاهد آن بوده اید.
طلائیه!
چقدر غمگینی. آن روز سرافراز و امروز سر به زیرانداخته ای. با کسی سخن نمی گویی و سکوت پیشه کرده ای. اما سکوت تو بالاترین فریاد است و خفتگان را بیدار می کند و بیداری را در رگهای انسانهای به ظاهر زنده می ریزد. اینجا همه از سکوت تو می گویند و من از سکونتی که در تو یافته ام و تا امروز چقدر از تو و نفس های طیبه ات، از تو و از رازهای سر به مهرت، از تو و مردان بی ادعایت که مس وجود را به طلای ناب شهادت معامله کردند، دور بوده ام. چه احساس حقیری است در من که توان شنیدن قصه های پرغصه ات را ندارم.
طلائیه!
می گویند، اینجا جایی است که شهیدان حسین وار جنگیده اند و من از بدو ورود به خاک پاکت، تشنگی را در تو دیده ام و انتظار اهالی خیام را به نظاره نشسته ام اینجا، چقدر بوی حنجره های سوخته می آید و چقدر دستها تشنه وفایند.
طلائیه!
من در این سرزمین حتی به قمقمه های عطشان سلام می دهم و سراغ عباس های تشنه لب را از آنان می گیرم . مگر می توان سالک عاشورا بود و تشنگی را فراموش کرد و از کنار حلق های شعله ور بی تفاوت گذشت.
طلائیه!
من با تمام وجود در تو جاری می شوم تا در میان نیزارها و نیزه شکسته ها، سرهای ستاره گون برادرانم را به دامن گیرم و برایشان از زخم بگویم، از اسارت، از تنهایی، از غربت، از…

طلائیه!
از فراز همه روزهایی که بر تو گذشت بر من ببار و تشنگی این دل در کویر مانده را فرونشان. می خواهم در تو جاری شوم، می خواهم رمز شکفتن و پرواز را از تو بیاموزم و بدانم بر شانه های زخمی تو چه دلهایی که آشیان نکرده اند.
طلائیه!
می گویند «همت» از همین نقطه آسمانی شده است، عاشقی که در پی لیلای شهادت در بیابانهای زخم خورده طلائیه مجنون شد. من امروز آمده ام ردپای او را تا افق های بی نهایت و در امتداد عشق جست وجو کنم. اینجا عطر او لحظه ها را پرکرده است و دستهایش هنوز مهربانی را منتشر می کند.
طلائیه!
من از سکوت راز آلودت درسها آموخته ام! با من سخن بگو!!!

 



نوشته شده در چهارشنبه 90/12/24ساعت 11:0 عصر توسط رز سفید نظرات ( ) |

اگر حاجی فیروز و سالی یه روزه پس چرا این روز حتما باید نزدیک عید باشد و چرا نباید برای یک روز سال هم که شده من و  تو حاجی فیروز محله خود شویم ؟! زندگی ماشینی باعث شده که ما شوخ بودن و شاد بودن را از یاد ببریم و فقط ایام خاصی را برای شاد بودن کنار بگذاریم و در این ایام خاص فقط به تعداد معدودی از آدمها اجازه میدهیم شاد باشند و شادی کنند و حاجی فیروز یکی از آن آدمهاست که حق دارد خود را به هر شکلی که دوست دارد درآورد و هر رقصی را که دلش میخواهد در وسط میدان انجام دهد و هر چه میخواهد بگوید.اما حقیقت این است که در هر روز زندگی مان منو تو میتوانیم یک حاجی فیروز شویم و فارغ از همه آدم های جدی و سخت گیر و سخت کوشی که در اطراف پرسه میزنند شادی کنیم و شادی بیافرینیم. از این به بعد هر وقت حاجی فیروزی دیدی که بر ساز خود میکوبد و آواز می خواند بلافاصله این جمله را بخاطر بیاور که :" تو هم میتوانی در هر روز غمگین زندگیت نقش حاجی فیروز را به عهده بگیری و شادی کنی"

 


نوشته شده در یکشنبه 90/12/21ساعت 10:31 عصر توسط رز سفید نظرات ( ) |

<   <<   6   7   8   9   10   >>   >


قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت