تظاهرات گسترده به حمایت از بازرگان در سطح کشور ،حذف سوگند وفاداری به شاه از مراسم قسم سربازی ،خروج ژنرال هایزر از ایران مردم در خیابانها و در حمایت از دولت بازرگان تظاهرات میکنند. شعارها علیه بختیار است، مردم بختیار را نمیخواهند. بختیار سعی دارد به مردم بفهماند در انجام وعدههای خود کوشاست. انتخاب مهندس مهدی بازرگان به نخست وزیری موقت از سوی امام خمینی (ره) دهها خبرنگار داخلی و خارجی، گروههای مختلف مردم و جمعی از نزدیکان امام در سالن مدرسهی علوی اجتماع کردهاند. آیتالله هاشمی رفسنجانی حکم نخستوزیری مهندس مهدی بازرگان را قرائت میکند. در حالی که مردم هر لحظه به پیروزی نزدیکشان امیدوارتر میشوند، جمعی از تیمساران ارتش در حال فراهم کردن مقدمات اجرای طرحی با حمایت مستقیم آمریکا برای دستگیری امام و کشتن مردم هستند. الله اکبر... مرگ بر شاه... درود بر خمینی 33 سال پیش روی تمام دیوارهای شهر... نه! تنها شهر من نه... روی دیوار همه شهرها این شعارها به چشم می خورد. هفت ماه از انتخابات می گذشت، محرم آغاز شد، دیوارها سیاه پوش شدند. هیأت ها و تکیه ها بر پا شدند، شهر پر شد از صدای نوحه و پارچه های مشکی. خون مردم به جوش آمد، این آخرین اخطار بود، تاریخ دوباره تکرار شد. همه آمده بودند؛ پیر و جوان، کودک و نوزاد، دانشجو و دانش آموز، نسل سومی ها و جانباز و ...
1357/11/15 : اعتصاب کارکنان نخست وزیری، بازداشت بسیاری از وزراء و کارمندان عالی رتبه دولت به جرم فساد مالی و سوءاستفاده از بیت المال توسط دولت بختیار بختیار تمام پایگاههایش را از دست داده و همچنان با انجام مصاحبههای مختلف سعی در به رخ کشیدن قدرت خود دارد. محورهای مورد تاکید و تهدید او در مصاحبهها اینها هستند: امام در پاسخ تهدیدهای دولت فرمودند: «من باید نصیحت کنم که دولت غاصب کاری نکند که مجبور شویم مردم را به جهاد دعوت کنیم. ما از ارتش میخواهیم هر چه زودتر به ملت متصل شوند. آنها فرزندان ما هستند. ما به آنها محبت داریم...» استعفای شهردار تهران و انتصاب دوباره او به همان سمت از سوی امام خمینی در تمام کشور مردم به اعتصاب عمومی دست زدهاند. کارکنان ادارات و وزارتخانههای مختلف، وزیران و مدیران دولت را به محل کار خود راه نمیدهند. جواد شهرستانی، شهردار وقت تهران، به دیدار امام میرود و استعفانامهاش را به ایشان تسلیم میکند و البته دوباره از سوی امام شهردار میشود. بختیار از انتشار این خبر و احتمال اینکه سرمشق دیگر زیر دستانش قرار گیرد به شدت میترسد و طی یک مصاحبه شروع به ناسزاگویی به جواد شهرستانی میکند و سایر کارمندان و مسئولان دولت خویش را تهدید میکند. با همهی اینها شهردار تهران، تنها کسی نبود که به مدرسهی علوی(محل سکونت امام) روی آورد. 1357/11/13 :دیدار گروههای مختلف مردم با امام خمینی ...ادامه در گیریهای شدید در شهرهای مختلف کشور بختیار در واکنش به استقبال عمومی مردم از ورود امام، پیدرپی با انجام مصاحبه و صحبت در مورد برنامههای آتی خویش سعی در عادی جلوهدادن اوضاع دارد. مردم امام، چشم و گوش به مدرسهی علوی دوختهاند. جمعیت مشتاق به دیدار اما آنقدر زیاد هستند که کوچههای اطراف مدرسهی علوی مملو از آدم شده است. مردم پارچههای دستنویسی روی دیوارها نصب کردهاند که رویشان نوشتهشده: «زیارت قبول، با یک بار زیارت امام این توفیق را به دیگران هم بدهید» به روایت :رسول صدرعاملى 1357/11/12 بازگشت پیروز مندانه امام پس از سالها تبعید.......ساعتی قبل هواپیمای حامل خمینی کبیر در میان چشمان منتظر میلیونها ایرانی به زمین نشست. گروهی به نام «سازمان کماندویی مبارزه در راه قانون اساسی» با دفتر خبرگزاری آسوشیتدپرس تماس گرفته و هشدار میدهد که اگر آیتالله خمینی قصد داشتهباشد از پاریس به سمت تهران پرواز کند، هواپیمای حامل ایشان را منهدم خواهند کرد. در پی این تهدیدها، امام خمینی(س) به نزدیکان و همراهان خود فرمودند: «من بیعت خود را از شما برمیدارم، ما به طرف کار بزرگی میرویم. شما هم جانتان را به خطر نندازید» این اعجاز بزرگ قرن و این پیروزی بی نظیر و این جمهوری اسلامی محتاج به حفظ و نگهداری است.امام خمینی(ره) این انقلاب بی نام خمینی در هیچ جای زمان شناخته شده نیست. مقام معظم رهبری
روح خدا مـــــــــــثـــــــــــل شـــــــــــیـــــــــــریـــــــــــنـــــــــــى روحـــــــــــانـــــــــــى یـــــــــــک رؤیـــــــــــا بـــــــــــود ســـــــــــــال هـــــــــــــایــــــــــــــى کــــــــــــــه در آن روح خـــــــــــــدا بــــــــــــــا مـــــــــــــا بــــــــــــــود یــــــــــــاد بــــــــــــاد آن شــــــــــــکــــــــــــریـــــــــــــن فـــــــــــــرصــــــــــــت ایـــــــــــــام وصــــــــــــال کـــــــــــه بـــــــــــه کــــــــــــوتـــــــــــاهـــــــــــى یـــــــــــک خـــــــــــاطــــــــــــره زیـــــــــــبـــــــــــا بـــــــــــود وقـــــــت آیـــــــیـــــــنـــــــه بـــــــه تـــــــســـــــبــــــــیــــــــح جــــــــمــــــــالــــــــش خـــــــوش بــــــــود حــــــــــــال پــــــــــــروانــــــــــــه ز کــــــــــــار نــــــــــــگــــــــــــهــــــــــــش شــــــــــــیــــــــــــدا بــــــــــــود کــــــــس نــــــــدانــــــــســـــــــت کـــــــــه بـــــــــا او ز نـــــــــهـــــــــانـــــــــخـــــــــانـــــــــه انـــــــــس چــــــــه حــــــــکــــــــایــــــــات لــــــــطـــــــــیـــــــــف و چـــــــــه هــــــــدایــــــــت هــــــــا بـــــــــود عــــــــــارفـــــــــى بــــــــــود کـــــــــه در فــــــــــصــــــــــل بــــــــــلــــــــــنــــــــــد نـــــــــگــــــــــهــــــــــش بـــــــــــــــــاب نـــــــــــــــــورانـــــــــــــــــى بـــــــــــــــــرهـــــــــــــــــان تمـــــــــــــــــاشـــــــــــــــــا وا بـــــــــــــــــود هـــــــــــــمـــــــــــــه آیـــــــــــــنـــــــــــــه هـــــــــــــا را بـــــــــــــه تـــــــــــــشـــــــــــــهــــــــــــــد واداشـــــــــــــت نـــــــــــور اســـــــــــمـــــــــــا و صـــــــــــفـــــــــــاتـــــــــــى کـــــــــــه در او پــــــــــــیــــــــــــدا بـــــــــــود هـــــــــرچـــــــــه از دامــــــــــن خــــــــــوشـــــــــبــــــــــوى کـــــــــرامـــــــــات نـــــــــشــــــــــانــــــــــد هـــــــــــمـــــــــــه انـــــــــــفـــــــــــاس مـــــــــــســـــــــــیـــــــــــحـــــــــــایـــــــــــى روح افـــــــــــزا بـــــــــــود شـــــــــــرح اســـــــــــرار ســـــــــــبـــــــــــک روحـــــــــــى او داشـــــــــــت نـــــــــــســـــــــــیـــــــــــم کــــــــایــــــــن چــــــــنــــــــیــــــــن در چــــــــمــــــــن لالــــــــه و گـــــــــل غــــــــوغــــــــا بــــــــود پــــــــــــرده از راز شــــــــــــهــــــــــــیــــــــــــدان ســـــــــــــحـــــــــــــر بـــــــــــــرگــــــــــــیــــــــــــریـــــــــــــد تـــــــــا بـــــــــبـــــــــیـــــــــنـــــــــنـــــــــد کــــــــــه بــــــــــا او چــــــــــه کــــــــــرامـــــــــت هــــــــــا بـــــــــود ذکریا اخلاقى
به همین منظور در جلسهی مجلس حضور مییابد و نمایندگان در حضور بختیار طرحهای انحلال ساواک و دستگیری نخستوزیران و وزیران دولت از سال 1341 تا آن سال که متهم به سوء استفاده از قدرت بودند را تصویب میکنند.
اعضای شورای انقلاب، آیتالله دکتر بهشتی، آیتالله مطهری و مهندس بازرگان با تماسهای مداوم با فرماندهان ارتش سعی میکنند ارتش را بدون خونریزی، متحد ملت کنند. مردم با گل و اشک و شعار به استقبال ارتشیان میروند.
شعارهایی که همه از یک خواسته بزرگ و جدی خبر می داد.
شعارهایی که حق و باطل را می شد کاملاً از آنها تشخیص داد.
معلوم بود که مردم به تنگ آمده بودند، دیگر دولت شاهنشاهی را نمی خواستند... شهر پر بود از صدای تیر و تکبیر و رگبار ... شهر پر بود از جوانان پر شور انقلابی، حتی صدای گریه های کودکان درون گهواره همانند صدای تکبیر مردم شهر را پر کرده بود. آن روزها ساواک بود و ناخن های کشیده شده، خون بود و سیلی، زجر بود و کابل های تلفن و برق، زنان بودند و مردان، اعلامیه ها بودند و نوارهای سخنرانی، مساجد بودند و زیر زمین هایی که در آن کار تبلیغ انجام می شد، امام بود و دل های عاشق امام، کفن پوشان بودند و رگبار گلوله و ترور، شاه بود و سیاهی، طاغوت بود و ظلمت...
شاه رفت ... امام آمد.. همه خوشحال بودند... شعارها عوض شدند... چهره شهر تغییر کرد...
امام آمد... دیو چو بیرون رود فرشته در آید... شاه فراری شده ...
رنگ و بوی شهر نشان از رضایت داشت، نشان از شوق وصال یار...
اما چه کسی فکر می کرد این شادی ها دیر پا نباشد... دیوار نوشته ها رنگ و بوی جدیدی گرفت... بوی جنگ... بوی خون ... بوی جهاد...
مرگ بر صدام... درود بر اسلام... سلام بر رزمندگان اسلام.
دوباره کشوری تحت حمایت آمریکا چشم به خاک وطن دوخته بود.
جنگ آغاز شد... خاک بود و خون، تانک بود و مسلسل، پیر بود و جوان، دانش آموز و پزشک، پدر و فرزند، رزمنده و دلگرمی حضور امام، عامل شیمیایی بود و تاول، خرمشهر بود و خونین شهر، چمران بود و همت، زین الدین بود و علم الهدی و ...
هشت سال گذشت، رزمندگان با دلگرمی و پیروی از فرامین امام به مقاومت ادامه دادند، خاک جنوب پر شد از خون های پاک، غرب پر شده بود از خون های ریخته شده در غربت غرب.
دشمنان دیگر تاب جنگ نداشتند... نمی خواستند اعتراف کنند که شکست خورده اند... قطع نامه را تنظیم کردند... قطع نامه امضا شد...
صدای آژیر حمله هوایی تبدیل شد به مارش پیروزی... رزمندگانی که مانده بودند ... حالا رزمندگان مانده بودند و افسوس جاماندن از یاران شهیدشان... دیگر حالی برای بازگشت نداشتند... چیزی در دل ها شان سنگینی می کرد... دل شان برای سنگر، شب های عملیات، خاک و لباس ها ی خاکی شان و ... تنگ می شد.
بازگشتند تا امام را یاری کنند، تا ثابت کنند پیر جماران را تنها نمی گذارند. آمدند تا جای یاران سفر کرده و پرستوهای دربند اسارت را پرکنند.
عده ای مشغول تحصیل شدند و سنگر دانشگاه ها را حفظ کردند، عده ای دست به کار شدند و آستین ها را بالا زدند تا دوباره درخت انقلاب ایران را محافظت کنند.
تشییع پیکر شهدا بود و اعلامیه ها... مراسم ها بود و خانواده شهدا... و...
روزها از پی هم گذشت و گذشت...
یک سال گذشت... دیوارها سیاه پوش شد... خیل جمعیت بود که به سمت بهشت زهرا حرکت می کرد... امام رفته بود... ملت ایران پدری دلسوز را از دست داده بود... کمرها خم شد... عده ای روی دست ها به سمت بیمارستان ها و آمبولانس ها حرکت داده می شدند.
شهر آرام آرام بود، جز صدای قرآن صدایی به گوش نمی رسید... عزای ملی بود... امام فقط امام نبود بلکه پدری بود که جای خالیش را کسی نمی توانست باور کند.
پس از امام چه می شد؟؟؟ فکرها پر بود از سوالات متعدد!!! حاج احمد آقا ؟؟؟ آیت الله خامنه ای ؟؟؟
امام با دلی آرام و قلبی مطمئن به سوی معبود خود شتافته بود.
معرفی آیت الله خامنه ای به عنوان رهبر دل های مردم را آرام و قلب ها را مطمئن کرد.
وصیت نامه امام توسط سیدعلی خامنه ای قرائت شد... موج اشک بود که در برابر هر جمله سرازیر می شد.
باورش سخت بود امامی که همه به امید حضور او زندگی می کردند، دیگر در بین ما نبود...
آن روزها دیگر کسی توان صحبت نداشت فقط اشک بود و اشک...
همه چیز به رویه خود بازگشته بود، اوضاع همانند قبل شده بود با این تفاوت که امام در بین مردم نبود، گاهی صدای انفجار مهیب، گاهی صدای تیر و ترور شخصیتی محبوب.
رهبر انقلاب همانند پدری مهربان دست نوازشش بر سر ملت است، او شاگرد درس مکتب روح الله است و همچو روح الله جامعه و مردم را آگاه می کند، بیانات و رهنمودهایش همانند آب روی آتش دل را آرام می کند.
گهگاهی که با روی دادن حادثه ای سیاسی و اجتماعی تشنجی در جامعه رخ می دهد سید علی رهنمودهایش را همانند پدری مهربان به مردم و مسئولان هدیه می دهد...
سال ها از پی هم گذشت و گذشت
روز قدس ها... دهه فجرها... انتخابات ها و ...
مردی ساده از جنس مردم،گام در مسیری یاری رسانی به کشور و رهبری نهاد، شعارش این بود پاک باش و خدمت گزار...
همانگونه هم بود... چهار سال با کسب موفقیت ها و برگ های برنده گذشت، به دستاوردهایی رسیدیم که در دوره های قبل دست یابی به آنها را مشکل می دانستند.
دوباره انتخابات برگزار شد... دوباره حضور حماسی مردم... دوباره برگه های رأی... دوباره انگشتان جوهری... دوباره شوق رأی اولی ها و ... دوباره حسد و بخل آمریکا و کشورهای دست نشانده.
رنگ و بوی شهر عوض شد... دیوارها پر شده بود از رنگ، رنگی که رنگ نبود نماد بغض و کینه بود، شعارها تغییر کرده بود... بغض مردم شکسته بود... دیگر به تنگ آمده بودند.
شهر پر بود از بوی فتنه ای طراحی شده... بوی خیانت... بوی حسد ... شیشه ها بود که می شکست... سطل های زباله بود که می سوخت... خانه ها و مغازه ها بود که در آتش می سوخت و تخریب می شد...اموال بیت المال بود که از بین می رفت... دل ها بود که می شکست و می سوخت.
عاشورا آمد، هر کس در گوشه ای مشغول بود، عده ای در مساجد، عده ای در هیأت ها و ...
خوب که دقت می کردی این آرامشی بود قبل از توفان، توفانی طرح ریزی شده، توفانی که همه چیز را بر هم زد.
این بار شعارشان بویی دیگر داشت متفاوت با همه شعارها ، این بار نه به عکس رهبر نه به دولت بلکه به کسی اهانت شد که امام زمان نیز در غم او خون گریه می کرد، اهانت به حسین (ع) و اصل ولایت فقیه دیگر قابل تحمل نبود.
شعارها همه یکی بود، هیچ کس نمی توانست گناه اهانت به امام حسین (ع) و ولایت را نادیده بگیرد.
خیابان ها پر شد از جمعیت، صدای «الله اکبر» ، «حزب فقط حزب علی (ع)، رهبر فقط سید علی» ، «حسین حسین شعار ما است شهادت افتخار ما است» و ... تمام شهر را پر کرده بود، عده ای کفن پوش آمده بودند همانند سال 42 و حماسه کفن پوشان ورامین، هدف ها یکی بود و همه خواهان یک چیز بودند؛ « عدم دخالت آمریکا در امور کشور و مجازات آشوبگران عاشورا و افراد پشت پرده».
انقلاب 88 تصویری بود از انقلاب 57. آن روز امام بود و عشق به امام و امروز نایبش حضرت آیت الله خامنه ای و عاشقان او، آن روز دشمن آمریکا بود و امروز نیز دشمن آمریکا؛ آمریکایی که به گفته امام (ره) هیچ غلطی نمی تواند بکند.
منبع: روزنامه صبح صادق
- به آیتالله خمینی اجازه تشکیل دولت موقت را نمیدهم.
- کسانی را که جنگ داخلی راه بیندازند اعدام میکنم.
- تمام نظرات امام خمینی را در لباس قانون تحقق میبخشم.
امام همچنین در سخنرانیها و دیدارهایشان با مردم اصول سیاستهایشان را اینگونه بیان فرمودند: «تمام اتباع خارجی در ایران به صورت آزاد زندگی خواهند کرد. ما برای اقلیتهای مذهبی احترام قائل هستیم. نظر من راجع به رادیو و تلویزیون و مطبوعات این است که در خدمت ملت باشند. دولتها حق هیچ نظارت ندارند...»
از دو ماه پیش از عزیمت آیت الله از پاریس به ایران روزی نبود که ایستگاه های مختلف رادیو و تلویزیون دنیا، نشریات و مجلات مختلف، خبر و مقاله و تعبیری درباره آیت الله خمینی و انقلاب ایران نداشته باشند و این خبر همیشه خبر اول آنها بود.
در پاریس سه خانه در اختیار امام خمینی(ره) بود. خانه شماره یک محل زندگی خانواده حضرت امام و فرزندانش بود. خانه شمار دو که روبه روی خانه شماره یک بود مخصوص اجتماعات دانشجویان ایرانی و برگزاری نماز جماعت و خانه شماره سه مخصوص استراحت و خواب دانشجویان و دیگر یاران امام بود؛ در جلوی خانه های شمار یک و دو همیشه 50 خبرنگار و فیلمبردار حضور داشت. هر خبرنگار و گزارشگری که تقاضای مصاحبه با حضرت آیت الله خمینی(ره) را داشت، می بایست حداقل از ده روز قبل وقت می گرفت. عده ای که باید دائماً خبر می فرستادند در آنجا دائماً حضور داشتند، آنها ناهار آبگوشت و تخم مرغ را با ایرانیان می خوردند. در ابتدا غذای میهمانان تخم مرغ پخته بود، اما با ابتکار یکی از افراد آبگوشت تخم مرغ که به جای گوشت تخم مرغ استفاده می شد به عنوان غذای روزانه میهمانان و حاضران هر روز سرو می شد و این سنت تا مراجعت امام به ایران ادامه داشت.
کانال دوم تلویزیون فرانسه یکبار مصاحبه ای با اهالی محل نوفل لوشاتو کرده بود همه اظهار رضایت کرده بودند به جز یک کارمند شهرداری که کارش جارو کردن خیابان ها بود و یک دانشجو هم گفته بود امیدوارم دیگر ملت های در بند کشیده و مستعمره یک پیشوای مبارز مثل آیت الله خمینی داشته باشند.
یکشنبه بعد از ظهر فرانسویان می توانستند به دیدار آیت الله خمینی بروند البته در گروه های 10 تا 15 نفره و به همین خاطر همیشه در آن ساعات یک صف طولانی از فرانسویانی که برای دیدار از آیت الله خمینی(ره) به نوفل لوشاتو آمده بودند در جلوی خانه شماره یک به چشم می خورد.
اولین خبرنگاری که توانست از آیت الله خمینی(ره) عکس بگیرد که لبخندی بر لب داشت من بودم. این عکس در روزنامه اطلاعات چاپ شد. لبخند آیت الله خمینی(ره) به خاطر سوالی بود که یک خبرنگار فرانسوی از ایشان پرسید، این خبرنگار گفت: شایع است آیت الله خمینی(ره) خیلی پولدار هستند و حتی از شاه هم بیشتر پول دارند. آیا این درست است؟! پس از اینکه قطب زاده این سوال را ترجمه کرد ایشان لبخندی زدند و اظهار داشتند من هیچ چیز ندارم و آنچه هم دارم متعلق به مردم ایران است.
قبل از عزیمت آیت الله به ایران، رئیس ژاندارمری منطقه به حضور حضرت آیت الله شرفیاب شد و از این بابت اظهار خوشحالی کرد و اظهار تأسف از اینکه دیگر نمی تواند آیت الله را ببیند به غیر از او همسایگان آیت الله هم هدیه ای برای آیت الله دادند که عبارت بود از مقداری خاک فرانسه در یک شیشه کوچک.
چند تن از خبرنگاران خارجی که در سفر همراه با آیت الله بودند تقاضای مشروبات الکلی کرده بودند، اما میهماندار هواپیما از این بابت عذر خواستند و به آنها می گفتند که فراموش نکنید این یک پرواز اسلامی است.
میهمانداران زن و دختر هواپیما همگی هنگامی که می خواستند به قسمت درجه یک هواپیما که آیت الله خمینی در آن نشسته بود بروند همه موهای خود را زیر کلاه های مخصوص پنهان می کردند.
امام در نوفل لوشاتو بسیاری از سرمایه داران را به حضور نمی پذیرفتند چرا که آنها اکثرشان از سرمایه داران معروفی بودند که به دنبال بهره برداری بودند.
من برای دومین بار لبخند آیت الله خمینی را دیدم و این هنگامی بود که در هواپیما اعلام شد ما در آسمان ایران هستیم و هواپیما به زمین نزدیک شد و چشم آیت الله خمینی(ره) به خاک ایران افتاد و آیت الله که در این لحظات به هیچ وجه حاضر نبودند از اندیشه های خود خارج شوند در جواب خبرنگاری که علیرغم قرار قبلی خود را نزدیک ایشان رسانده بود و پرسید: آیت الله چه احساسی دارید؟ گفتند هیچ احساسی ندارم.
ایران در انتظار امام خمینی(س) غرق سرور است. مردم تهران به شوق ورود امام، خیابانها را آب و جارو میکنند، خطهای سفید وسط خیابان تا کیلومترها تمیز شده و مردم مسیر حرکت امام را پر از گل کردهاند. ساعت نه و بیست و هفت دقیقه صبح، امام وارد خاک ایران شد.
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |