سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سردار بی سنگر

صدام حسین رییس‌جمهور عراق، از همان ماه‌های ابتدایی تولد جمهوری اسلامی ایران دست به تحرکاتی علیه ایران زد و در حقیقت جنگ اعلان شده‌ای را آغاز کرد. او با توسل به افراد خود فروخته ضد انقلاب بمب‌گذاری و کشتار مردم بی‌دفاع خوزستان را در پیش گرفت. از مهر 1358 هـ. ش تا شهر یور 1359 هـ.ش که جنگ رسماً آغاز شد، بیش از 20بار  مردم بی‌دفاع خرمشهر، طعم تلخ بمب‌گذاری و کشتار بی‌رحمانه را چشیدند.

غروب روز 31 شهریور، از شدت گلوله‌هایی که بر سر خرمشهر می‌ریخت کاسته شده بود. گویی دشمن نفسی تازه می‌کرد تا دوباره کشتار مردم را از سر بگیرد. تا آن ساعت ده‌ها تن از مردم بی د‌فاع کشته و صدها نفر مجروح شده بودند. بیمارستان‌ها مملو از مجروحین بود.

برخی از مردم، هر آنچه از ملزومات زندگی می‌توانستند، بر می‌داشتند و حتی با پای پیاده به سوی اهواز و دیگر شهرهای مجاور روانه می‌شدند.

محمد جهان‌آرا، فرمانده سپاه پاسداران خرمشهر دستور داده بود تا همه پاسداران شهر در مقر سپاه جمع شوند. آنها در سالن غذاخوری مقر سپاه دور هم جمع شدند. جهان آرا لب به سخن گشود:

- بچه‌ها، تمام تعلیماتی که دیده‌ایم برای چنین روزی بوده است.

پس از این سخنان نیروهای داوطلب روانه مرز شدند.

دو تیپ 26 و 6 زرهی عراق از سوی شلمچه به سوی جاده خرمشهر- اهواز در حرکت بود. پاسگاه‌ها شلمچه، حدود و خین زیر آتش بود. مهمات و اسلحه مدافعین شهر اندک بود. در سومین روز تهاجم عراقی‌ها پس از سقوط دژ مرکزی، از دو محور جاده شلمچه به پل نو و نهر عرایض، به سوی خرمشهر حرکت کردند تا جاده خرمشهر اهواز را اشغال کنند.

صبح چهارمین روز، تانک‌ها با آرایش هلالی شروع به پیشروی کردند، ایرانی‌ها به موشک‌انداز آر، پی، جی هفت به جان تانک‌ها افتادند. در روزهای پنجم، ششم و هفتم تجاوز، دشمن موفقیت‌ها دندان‌گیری به دست نیاورد. به همین خاطر فرمانده‌هان تیپ 33 عراق در هشتم مهر، قبل از طلوع آفتاب جلسه‌ای تشکیل دادند. در این جلسه، بندر خرمشهر به عنوان محل پیشروی تعیین شد.

با طلوع خورشید نبرد نابرابری در بندر آغاز شد. شصت کماندوی عراقی به داخل بندر نفوذ کردند. نیروهای مدافع با این که هشت نفرشان شهید شده بود، دشمن را به عقب راندند. روز دهم مهر جنگ تن و تانک در دروازه‌های ورودی خرمشهر در گرفت.

در این روز بچه‌های آغازجاری در محور بندر مقاومت کردند. مدافعین شهر، آن روز 9 تانک، 3 خودروی حامل توپ 106 را منهدم کردند یا به غنیمت گرفتند. پس از این مقاومت بود که نیروها به عقب بازگشتند تا دمی بیاسایند. آسایشگاه آنان مدرسه «دریا بدرسایی» بود. شام خوردند و در حیاط، مدرسه دراز کشیدند. تا این که آرام آرام خواب‌شان برد. ساعت حدود ده شب بود که کسی وارد مدرسه شد. محمد نورانی را صدا زد و گفت:

- در بندر هیچ‌کس نیست. خودت را برسان آنجا.

نورانی دلش نیامد بچه‌ها را بیدار کند. بیرون رفت تا شاید کسان دیگری را برای مقاومت در بندر بیابد. ناگهان صدای انفجار مهیبی به گوش رسید. ستون پنجم گزارش مدرسه را به دشمن داده بود. گلوله توپی وسط بچه‌های خسته‌ای که به خواب رفته بودند، فرود آمد. چهار نفر در دم شهید شدند و عده دیگری مجروح و بیهوش و بعضی با موج انفجار به اطراف پرت شدند.

عراقی‌ها تا 19 مهر همچنان در دروازه‌های شهر و حوالی آن متوقف شدند. 23 مهر ماه برای خرمشهر روز سرنوشت‌سازی بود.خبرهایی که از پیشروی دشمن می‌رسید، نشان از قریب‌الوقوع بودن سقوط شهر می‌داد. از مقاومت مدافعین بندر و پلیس راه کاسته شد و پادگان دژ به طور کامل سقوط کرد.

نیروهای دشمن با پیشروی در عمق شهر و در خیابان فردوسی به مسجد جامع نزدیک شدند. در روز 29 مهر، عراقی‌ها طرحی را به اجرا درآوردند تا تصرف پلی که خرمشهر را به آبادان متصل می‌کرد، شهر را به جنگ در آورند.

در اولین دقایق بامداد 2 آبان ماه طرح هجوم نهایی به اجرا درآمد. سی تا چهل نفر از مدافعین شهر در مقابل انبوه سربازان عراقی مقاومت می‌کردند. لحظه به لحظه از تعدادشان کاسته می‌شد. جهان‌آرا تعدادی را که در نقطه دیگر جنگیده و برای استراحت به مقر برگشته بودند، به خیابان فرا خواند. او با بی‌سیم به آنها گفت:

- بچه‌ها بیایید که شهر دارد سقوط می‌کند.

اما تعداد نیروهای مهاجم بیش از آن بود که توان مقاومت داشته باشند. 25 سرباز و افسر پادگان دژ تا  پای جان در این خیابان ایستادگی کردند اما تمام آنها به شهادت رسیدند یا به اسارت درآمدند.

دشمن با به کارگیری 5 گردان خود را به ساختمان فرمانداری رساند و بر پل خرمشهر مسلط شد. اوایل شب، ساختمان فرمانداری به محاصره نیروهای ایرانی در آمد. اواخر شب، عراقی‌ها یورش سنگینی را دوباره آغاز کردند و ساختمان فرمانداری را بازپس گرفتند.

حالا دشمن قصد تصرف آخرین نقطه امید شهر را داشت. آنها خود را به مسجد جامع نزدیک کردند. روز سوم آبان دشمن به نزدیکی‌های مسجد جامع رسید. شهر در آستانه سقوط کامل بود فرماندهان ارتشی دستور عقب‌نشینی دادند.

بچه‌های خرمشهری حاضر به تخلیه شهر نبودند. پل در تسلط کامل عراقی‌ها بود. بچه‌های خرمشهری در خیابان 45 متری که به فلکه فرمانداری می‌رسید، سنگر گرفته بودند و آخرین گلوله‌های خود را شلیک می‌کردند.

شب مقاومت ها فروکش کرد و دشمن بر شهر مسلط شد. چند نفر که باقی مانده بودند به گشت و گذار در شهر پرداختند تا کسی در شهر به جا نماند. آنها برای آخرین بار سراغ مسجد جامع رفتند. در و دیوار آن را بوسیدند و با مسجد وداع کردند. تنها راه خروج از شهر، راه باریکی از زیر پل بود. یکی از بچه‌های خرمشهری با تیربار مواضع دشمن را هدف قرارداد تا شاید از حجم آتش آنها بکاهد و بقیه از زیر پل عبور بگذرند و شهر را ترک کنند. او آنقدر مقاومت کرد تا همه از زیر پل عبور کردند و دست آخر خود به شهادت رسید. ساعت ده صبح چهارم آبان ماه شهر سقوط کرد. در آن سوی کارون، بغض یکی از بچه‌ها ترکید و بر لب رودخانه ایستاد و رو به شهرش فریاد کشید:

- خرمشهر صدای مرا می‌شنوی؟ خرمشهر، به بعثی‌ها بگو ما برمی‌گردیم! آزادت خواهیم کرد.

ترس از هجوم چتر بازارها، دشمن را واداشت تا خودروهای اسقاطی را به حال ایستاده درآورد و در نقاط بسیاری تیرآهن نصب کنند تا مانع از فرود چتر بازها شود.

در آن ساعتی که «ارتشبد صدام حسین!» مست و دیوانه فرماندهان ارتش از هم گسیخته‌اش را در صبح روز سوم خرداد سا ل1361- درست 575 روز پس از تصرف خرمشهر- زیر شلاق ناسزا و فحش گرفته بود، صدای بی‌سیم در قرارگاه کربلا برخاست جوانی بود با لهجه اصفهانی که علی صیاد شیرازی را کار داشت. او با کد و رمز به فرماندهی قرارگاه کربلا گفت که می‌تواند با نیروهایش که 70نفر بیشتر نبودند خط عراق را بشکند و وارد خرمشهر شود. این جوان، حسین خرازی فرمانده 25 ساله تیپ 14 امام حسین(ع) بود. گرما در راه بود. به همین خاطر، فرماندهان یگان‌های سپاه و ارتش، شبانه روز به طراحی حمله پرداختند تا هر چه زودتر عملیات آغاز شود. در پایان دو هفته، قرارگاه کربلا اهداف عملیات را چنین اعلام کرد:

اهداف:

1- انهدام نیروهای دشمن حداقل با استعداد بیش از 2 لشگر

2- آزادسازی خرمشهر و هویزه و پادگان حمید

3-آزدسازی حدود 6000 کیلومتر مربع از سرزمین‌های اسلامی  با بیرون راندن نیروهای دشمن.

پس از جلسه‌های مختلف و بحث و بررسی و تبادل نظر بین فرماندهان سپاه و ارتش عبور از رودخانه کارون بهترین شیوه غافلگیری انتخاب  شد. پس از کامل شدن طراحی عملیات، سه قرارگاه قدس، فتح و نصر تشکیل شدند و قرارگاه مرکزی کربلا فرماندهی کل عملیات را به عهده گرفت.

تصویر کلی طرح عملیات چنین شد، از جبهه راست قرارگاه قدس، جبهه‌میانی قرارگاه فتح و در جبهه چپ قرارگاه نصر باید به دشمن حمله می‌کردند.

پس از بحث‌های فراوان، قرار شد عبور از رودخانه کارون و ایجاد جبهه گسترده و حمله وسیع به عنوان طرح عملیات به یگان‌های مختلف اعلام شود.

24 ساعت قبل از عملیات، در هشتم اردیبهشت، مسوول اطلاعات قرارگاه کربلا در جلسه‌ای آخرین وضعیت دشمن را چنین بر شمرد:

در طول دو هفته، دو تیپ زرهی و یک تیپ پیاده از پایین آب گرفتگی در طول 2هفته، دو تیپ زرهی و یک تیپ پیاده از پایین آب گرفتگی تا شمال خرمشهر آرایش گرفته است.

فرماندهان تصمیم گرفتند که ظرف 48 ساعت بر روی رودخانه کارون پل احداث کنند و عملیات آغاز شود. اگر دشمن تحرکات خود را شدت می‌بخشید و تجمع نیروهای خود را گسترش می‌داد، قطعاً عملیات با شکست رو به رو می‌شد.

در همین ایام مردم فلسطین مورد یورش رژیم صهیونیستی قرار گرفته بودند. به همین خاطر، فرماندهی قرارگاه کربلا نام «الی ‌بیت‌المقدس» را برای عملیات برگزید.

به سبب هم‌زمانی عملیات با میلاد حضرت امیرالمومنان(ع) رمز عملیات « علی بن‌ابیطالب(ع» در نظر گرفته شد.

 نهم اردیبهشت 1361، 30دقیقه پس از ساعت 24 ناگهان صدای فرماندهی قرارگاه کربلا در بی‌سیم تمام یگان‌ها طنین انداخت:

 «بسم‌الله الرحمن الرحیم، اذا جاء نصرالله و الفتح و رایت ناس... از قرار گاه مرکزی به کلیه یگان‌ها... یا علی بن ابی‌طالب، یا علی بن ...»

یگان‌های عملیاتی با شنیدن صدای محسن رضایی و سرهنگ علی صیاد شیرازی به سوی اهداف تعیین شده یورش بردند.

روز اول که به پایان رسید نیروهای ایرانی، زمینی به مساحت 800 کیلومتر مربع را در غرب رودخانه کارون به تصرف درآورده بودند. همین ماجرا کافی بود تا تعادل دشمن را بر هم زند.

قبل از عملیات، عراقی‌ها از یورش رزمندگان خبر داشتند اما پیش‌بینی نمی‌کردند که آن‌ها بتوانند از رودخانه عبور کنند، بلکه می‌پنداشتند از محور شمالی مورد حمله قرار بگیرند.

تا روز 16 اردیبهشت که 5 روز از عملیات می‌گذشت، نیروهای ایرانی به ترمیم رخنه‌ها و ایجاد جبهه‌ای واحد در مقابل عراق پرداختند. حسن باقری (افشردی) فرمانده قرارگاه نصر بعدها در مصاحبه‌ای درباره مرحله اول عملیات گفت:

برادران رزمنده ما توانستند آن شب (شب اول) در دل تاریکی با شناسایی‌های دقیق که قبلاً انجام داده بودند، حتی از جاده آسفالت اهواز- خرمشهر هم رد بشوند.

ساعت 30/11 دقیقه شب 16 اردیبهشت، مرحله دوم عملیات آغاز شد نیروهای قرارگاه فتح (جبهه ‌میانی) با یک خیزجانانه خود را به دژمرزی رساندند.

در این مرحله رزمندگان ایرانی به مرز بین‌المللی رسیدند و محاصره خرمشهر را شدت بخشیدند تا جایی که دشمن شروع به تخلیه تدریجی نیروها‌یش کرد.

از سوی دیگر دشمن از هویزه، پادگان حمید و حومه اهواز عقب نشستند و جاده اهواز- خرمشهر آزاد شد.

با این که نیروهای ایرانی 9 روز بی‌امان جنگیده بودند، مرحله بعدی در ساعت 10 شب نوزدهم اردیبهشت آغاز شد.

مرحله سوم عملیات با هدف آزادسازی خرمشهر توسط نیروهای دو قرارگاه نصر و فتح آغاز شد.

روز 20 اردیبهشت نیروهای ایران کاری از پیش نبردند و تنها در 3 کیلومتری خرمشهر مستقر شدند.

علی صیاد شیرازی و محسن رضایی دقایقی را در اتاق جنگ قرارگاه کربلا تنها شدند. صیاد گفت: اگر خرمشهر را محاصره کنیم، در گام بعدی، پس از آنکه گردان‌ها به بازسازی خود پرداختند، می‌توانیم آن را تصرف کنیم.

محسن رضایی حرف او را تایید کرد. اما چگونه باید شهر محاصره می‌شد؟ تنها راه محلی بود بین شلمچه و خرمشهر که دشمن تمام توانش را به کار گرفته بود تا از آنجا با نیروهای ایرانی مقابله کند.

شامگاه یکشنبه اول خرداد 1361 با رمز یا محمد بن عبدالله (ص) مرحله چهارم عملیات آغاز شد یگان‌های قرارگاه فتح پس از درگیری با دشمن و پیشروی موفق شدند خود را به پلیس راه خرمشهر برسانند. نیروهای قرارگاه فجر نیز پل نو را تصرف و به سوی اروند پیشروی کردند. نیروهای قرارگاه نصر نیز در امتداد مرز، ضمن پیشروی و پاکسازی منطقه به سوی جنوب به حرکت در آمدند.

حالا خرمشهر به محاصره درآمده بود. با طلوع خورشید روز دوم خرداد حلقه محاصره تنگ‌تر شد.

بعد حسین خرازی از پشت بی‌سیم به قرارگاه اعلام کرد که ما در حال پیشروی هستیم و تعداد عراقی‌هایی که به نشانه تسلیم دست روی سرگذاشته‌اند، بی‌شمار است.

هلیکوپتر هوا نیروز ارتش برخاست تا گزارش کاملی از وضعیت شهر به فرماندهی قرارگاه اعلام کند. خلبان فریاد می‌زد:

تا چشم کار می‌کند توی خیابان‌ها و کوچه‌های خرمشهر، عراقی‌ها صف بسته‌اند و دست‌ها بر سر منتظر اسارت‌اند!

ساعتی از ظهر نگذشته، موعد پیروزی فرا رسید. 575 روز بود که خرمشهر در چنگال دشمن اسیر بود. حالا وقت آزادی بود. نیروهای ایرانی ساعت 13 وارد شهر شدند.

ساعت 14 خبر آزادی خرمشهر مردم سراسر ایران را به خیابان‌ها کشاند.

              خرمشهر شهر خون آزاد شد.......

اما در خرمشهر رزمندگان خود را به مسجد جامع رساندند تا نمازشکر بر جای بیاورند.

در گوشه‌ای بهروز مرادی (خرمشهر سبزه‌رویی که در آن 34 روز مقاومت در کنار یارانش از شهر دفاع کرده بود، بر روی تابلویی نوشت:

خرمشهر جمعیت 36 میلیون نفر.

تا شامگاه روز سوم خرداد، شهر پاکسازی شد. مردم ایران آن روز ساعت‌ها در خیابان‌ها و کوچه ها به شادی و سرور پرداختند. بودند کسانی که اشک شوق می‌ریختند و بازگشت این پاره تن وطن را به یکدیگر تبریک می‌گفتند.

در کنار این همه شادی و سرور، پیام امام (ره) خسته نباشید دلچسبی بود به همه آنهایی که 23 روز مردانه جنگیده بودند تا خرمشهر را آزاد کنند.

روح همه شهدای خرمشهر شاد و یادشان گرامی باد....


نوشته شده در سه شنبه 91/3/2ساعت 11:19 عصر توسط رز سفید نظرات ( ) |



قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت