سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سردار بی سنگر

گرامیداشت سالروز شهادت شهید جاوید الاثر محمد مهدی محمودی

میگن وقتی با بابا رفت جنگ من 5ماهه بودم و پسرش تازه چاردست و پا میرفت. زمان رفتن تا جاوید الاثر شدنش به چند ماه نکشید اونقدر سریع اتفاق افتاد که هیچکس باور نکرد.هنوزم کسی تاریخ دقیقه پرکشیدنش رو بیاد نداره .پسرش هیچ خاطره مشترکی از پدر بیاد نداره که واصه تنهایی هاش تسکین خاطر باشه و بخاطر همین لابلای خاطرات دوستان و آشناییان دنبال تصویر واضحی از پدر میگرده تصویری که همه حکایت از طبع شوخ و روحیه شاد و سرزنده اون داره ....بابام و عمو مهدی دو دوست جدانشدنی بودن همه میگن اونها از بچگی دوستای خوبی بودن تا سربازی و ازدواج وآخرشم جنگ که شد نقطه جداییشون...بابا هروقت یاد اون روز آخر میفته بغض میکنه اما غرور مردانش نمیذاره اشکش جاری بشه میدونم تو دلش حتما خودشو سرزنش میکنه چرا دلتنگیش باعث شد یک هفته زودتر بیاد مرخصی اگه بامرخصی اونم موافقت نمیشد و مثل عمو مهدی میموند تو منطقه شاید الان اون جای عمو آسمونی شده بود یا لحظه شهادتش کنارش بود یا   اینکه لااقل میتونست نشونی از پیکر بینشانش داشته باشه....یا شایدم حسرت اینو میخوره چرا با اینهمه خاطره هیچ وقت عکسی دونفره از هم نگرفتن ...همسنگراش گفتن اونو دیدن که رفته تو سنگر کمین وسط محاصره تانکهای عراقی و صدای انفجار تانک عراقی رو هم شنیدن اما کسی برگشتنشو ندید اثری هم از پیکرش پیدا نشد الان نزدیک 32 ساله ....32 سال چشم انتظاری خیلی سخته...بابا بعد اون سال که جنگ هم تموم شد دیگه هیچ وقت نرفت منطقه شاید دلشو نداشت محل شهادت دوستشو ببینه نمیدونم ....اما از وقتی که من توی این 2سال با کاروان راهیان نور رفتم کلی براش از تنگه چزابه عکس و فیلم گرفتم و اونم با علاقه میشینه و خاطراتشو تعریف میکنه و بهم توضیح میده اونجا قبلا چه شکلی بوده... حالا امسال ابراز علاقه کرده که با ما بیاد جنوب خیلی خوشحالم اگه خدا بخواد و همه چیز جور بشه امسال در کنار پدر روایت جدیدی از روزهای حماسه و دلیری رو خواهم شنید و تصویر زیباتری از عمو مهدی و همه همسنگرای آسمونیش رو بچشم خواهم دید .....انشاالله و تعالی


نوشته شده در جمعه 90/12/5ساعت 9:33 عصر توسط رز سفید نظرات ( ) |



قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت